معنی از پرش‌های دو میدانی

فرهنگ فارسی هوشیار

میدانی

(صفت) منسوب به میدان: کپنک پوشکان میدانی درکمین تواند میدانی ک (ضیا ء اصفهانی)


کم میدانی

دارای حوزه و وسعت اندک بودن: (نمکین شد لب شیرین تو از چسپانی پر بهاتر شود این لعل ز کم میدانی) ‎0 (اسماعیل ایما)

لغت نامه دهخدا

میدانی

میدانی. [م َ / م ِ] (اِخ) ابوالفضل احمدبن محمد... رجوع به ابوالفضل احمدبن محمدبن احمد شود.

میدانی. [م َ / م ِ] (اِ) کسی که در پیشاپیش امیر و یا وزیر حرکت کند و القاب او را اعلام نماید. (ناظم الاطباء). معرف. مرتبه دار.

میدانی. [م َ / م ِ] (ص نسبی) منسوب است به میدان و آن محله ای است به نیشابور. (یادداشت مؤلف). منسوب است به میدان زیاد نیشابور. (از انساب سمعانی). || منسوب است به میدان که محله ای است در اصفهان. (از انساب سمعانی).


تنگ میدانی

تنگ میدانی. [ت َ م َ / م ِ] (حامص مرکب) کم وسعتی میدان. محدودیت:
فلک هم مرکبی تند است کژجولان که چون کشتی
عنان بر پاردم دارد ز روی تنگ میدانی.
خاقانی.
رجوع به ماده ٔ قبل و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.


رأس میدانی

رأس میدانی. [رَءْ س ِ] (اِخ) دماغه ای است کوچک در شمال دریای عمان نزدیک شوراک و بین چاه بهار و جاسک.


ته میدانی

ته میدانی. [ت َ هَِ م َ / م ِ] (ص نسبی) مردم بی سروپا و خانه بدوش. (غیاث اللغات). جمعی هستند از لوطیان و بی سروپایان که در ته میدان گاه در یک گوشه افتاده می باشند. (بهار عجم از آنندراج) (از غیاث اللغات):
سینه چاکان سر کوچه و بازار توایم
ته میدانی نعمت خور دیدار توایم.
میرنجات (ازآنندراج).

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

از پرش‌های دو میدانی

651

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری